همیشه یواش یواش میرم و یواش یواش برمیگردم. یه‌جورایی از کارای یهویی و بی مقدمه میترسم.
همین چندثانیه پیش پست نوبادی رو دیدم داشتم کامنت میذاشتم که با خودم گفتم 
"هی چطوره اول یه پستم اینجا بذاری." 
"چه اشکالی داره اگه یهویی انجامش بدی؟"
" اگه چند قدم بدویی و دیگه یواش نباشی، یهو تمام این چیزای قشنگو برمیگردونی."
"نباید سخت بگیری."

انگار یه ویدیو برای ادیت، دادن دستم.
من تمام اتفاقات این وسط رو کات میکنم و اول ویدیو رو به آخرش میچسبونم. به زندگی هرکسی که نگاه میکنم اینطوره. حس میکنم من یه روحم که از آینده اومده، خیلی عجیبه. خوشحال هم هستم از اینکه خیلی چیزا با گذر زمان بهتر میشن.
آخرین پستی که اینجا گذاشته بودم مال زمانی بود که ترم اول میخوندم و بووم یهو شدم ترم پنجم. انگار که زمان مثل ادیت ویدیو، از بین "ابتدا" و "انتها" کات شده باشه. 
اخطاری که وجود داره اینه، هیچ‌وقت نباید بذارم این زمانی که کات میکنم، طولانی باشه. اگه بیشتر از دوسال میشد کی میدونست هنوز ذراتی از چیزایی که قبلا بودن سرجاشون موندن یا نه.

پیوست ۱ : 
Little league by Conan Gray

when we were younger
We didn't know how it would be
We were the dumb, the wild, the free
Little league
And when we were younger
We wore our hearts right on our sleeves
Why did we ever have to leave
Little league
I wish I was younger 

پیوست ۲: 
خوندن نظرات کاربرای Themighty.com درباره‌ی اضطراب که حالا دقیقا نمیتونم توضیح بدم یا اینکه خودمم بدونم ربطش چیه، باعث شد که بیشتر ممنون باشم. 
احتمالا بعضیا بتونن بفهمن چرا، ولی هممون خوشحال میشیم از اینکه بدونیم هنوزم فراموش نشدیم. من بخاطر همین ممنونم یجورایی توان عذرخواهی به خاطر کامنت هایی که برای جواب دادن بهشون خیلی دیره رو ندارم. خجالت، جرئت نداشتن یا هرچیز دیگه‌ای که اسمش هست به کنار، به خاطر اون کامنتا واقعا ممنونم.